پیش پرده:
نیمکت
طبیعت
شمشاد
پرده اول:
ماموریت سختی داشتم.
روزهای سخت یکی پس از دیگری طی می شد. صدای شکستن را می شنیدم (استخوان). سهمگین، جانسوز و طاقت فرسا.
سختی کار، خداحافظی بعضی از همکاران( بخوانید تمام شان) برنامه های زندگی شخصی، کمبود منابع مالی و انسانی، دوری از خانواده ، کمبود امکانات و …
روزهایی که در پهنه کشور در جستجوی سرنخ هایی از پیشرفت بودیم ، روزهای تکرار نشدنی بودند. در آن زمان بیش از ۱۷ ساعت کار می کردیم. سفر می کردیم. بازدید داشتیم ، مصاحبه می گرفتیم و تلاش و کوشش واقعی را رصد می کردیم. در هوای وطن تنفس می کردیم. ( من بسیار وطن پرست هستم) ناگهان …
ناگهان کسی به جمع ما اضافه شد. از شاعران درباری بود. از لحظه آمدنش نچسب و تخس و شلُ وِل بود. از ایشان خوشم نمی آمد . یا خواب بود، یا حس و حال کار نداشت. شیرازی بود به تمام معنا( واقعا از خطه فارس بود) . دو روز اول خیلی بی محلی کردم .میهمان نیش و کنابه های من بود تا اینکه یک جمله گفت که در جانم نشست.
گفت: عرفان من ناراحت نمی شم، سعی نکن رو مخ من بری. گفتم: از بس سیب زمینی هستی. گفت: نه داستانش چیز دیگری ست. خب برایم تعریف کن… ( من خیلی قصه دوست دارم، آنقدر که من می گویند: عرفانِ قصه گو )
گفت : دوران تحصیل ابتدایی معلی داشتم که به من توصیه ای کرد، به من گفت، رضا، هیچ وقت با طبیعت سر شاخ نشو. طبیعت لِهِت می کنه.
کافی بود.
دیگر، صدایی از شکستن نمی شنیدم.
استاد دیگری داشتم و دارم که یک جمله طلایی به من یاد داد:
عسی عن تکرهو شیئا و هو خیرلکم
چه بسا از چیزهایی ناراحت باشید ، اما در آنها خیری برای شما نهفته باشد.
پرده دوم:
در حال پیاده روی با برادرم بودم. این سوژه را شکار کرد و اندکی صبر کردیم و به تماشا نشستیم. (امیر مان ذوق و قریحه خوبی دارد، در سوژه یابی زیرکیِ نهفته ای درش می بینم)
یک هفته هست که ذهنم درگیر این قاب است.
لذت بردم. از ایستادگی نیمکت و پذیرایی آن شمشاد های دل انگیز.
نیمکت با طبعیت نجنگید.
مام طبعیت ( مادر طبیعت) زمانی که کُرنش نیمکت را دید، آنرا درهم نشکست، نیمکت را در آغوش گرفت و میهمان نواز شد.
پرده سوم:
کتابی خواندم از آل ریس، به نام ۲۲ قانون انکار ناپذیر برند. کتاب جذابی ست.
در مقدمه کتاب، یک جمله هیجان انگیز گفت:
کالا ها دیگر فروخته نمی شوند، خریده می شوند.
بنظر من قوی ترین فروشنده آن است که نخواهد چیزی را بفروشد.
باید نمایش را آنقدر جدی و واقعی اجرا کنیم ، که مردم بخرند، نه اینکه ما بفروشیم.
دنیای عجیبی ست.
با مردم (طبیعت) نجنگیم. برنامه ریزی کنیم، اجرا کنیم و صبر کنیم تا خودشان بخواهند.
پرده چهارم:
نیمکت
طبیعت
برندسازی
شمشاد